بنام خدا
در سال 1354 به خدمت سربازی رفت. به گفته خودش، این دوران یکی از تلخ ترین ایام زندگانی اوست. ولی با این همه، هرگز دست از کارهای خود برنداشت و همچنان این دوران سخت را با قدرت و ایمان پشت سرگذاشت. او در سختترین شرایط نیز سعی کرد تا لطمهای به عقاید و ایمانش وارد نشود. این راه و رویه را در طول سربازی به دیگران هم منتقل میکرد و به این وسیله اطرافیان را تحت تاثیر قرار میداد.
سال اول را در «لشکرک» تهران گذراند و سال بعد به «توپخانه اصفهان» منتقل شد. در آنجا حاجی و هشت نفر دیگر از سربازان را در آشپزخانه پادگان به کار گرفتند.
در آن زمان، سرلشکر «ناجی» که بعدها فرماندار نظامی اصفهان شد، فرمانده پادگان بود؛ آدمی رذل و پست که به ظالمی و بیدینی معروف بود.
در همان سال، وقتی ماه مبارک رمضان فرا رسید، محمدابراهیم با بقیه بچهها صحبت کرد تا برای سحری سایر سربازان غذا درست کنند. به همه خبر دادند که هرکس میخواهد روزه بگیرد، برایش سحری و افطاری درست میکنیم. سربازان هم با شنیدن این خبر خوشحال شدند و عده زیادی با آغاز ماه مبارک رمضان روزه گرفتند.
چند روزی نگذشته بود که خبر به «ناجی» رسید. او که عصبانی شده بود، به پادگان آمد و پس از تحقیق و بررسی فهمید که همه این قضایا زیر سر همت است. ابتدا دستور داد تا او را بازداشت کنند. بعد تمام سربازان را در محوطه به خط کرد و یک سطل آب به دست یکی از آنها داد. دستور داد تا به سربازان آب بدهد. معلوم بود که هرکس از خوردن آب خودداری کند، چه عواقب شومی را باید تحمل کند.
به این ترتیب، همه سربازان را مجبور کرد تا روزههای خود را باطل کنند. وقتی همت متوجه قضیه شد، ناراحت و عصبانی شد. در واقع میدید که همه زحماتش به هدر رفته است. همانجا تصمیم گرفت بلایی بر سر ناجی بیاورد و دیگران را از شر او خلاص کند.
وقتی آزاد شد و از بازداشتگاه بیرون آمد، تصمیم خود را با دیگران در میان گذاشت. همگی مشغول کار شدند. آشپزخانه را تمیز کردند و کف آن را شسته و بعد مقداری روغن رویش ریختند، ظاهراً همه چیز مرتب بود.
وقتی ناجی برای بازرسی شبانه به آشپزخانه آمد، غافل از همه چیز، طبق معمول همیشه، محکم و باغرور وارد آشپزخانه شد. درست در همان لحظه، روی روغنها سرخورد و روی زمین افتاد؛ به طوری که نتوانست از جایش بلند شود و همراهانش مجبور شدند او را به بیمارستان برسانند.
ضربه آن قدر سنگین بود که ناجی به این زودیها نمیتوانست از بیمارستان مرخص شود. همت هم که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت، به دیگران خبر مصدومیت ناجی را داد.
و به این ترتیب، دوباره برنامه افطاری و سحری از سرگرفته شد و سربازان با خیال راحت، ماه مبارک رمضان را روزه گرفتند.
* پدرشهید